آرشاآرشا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

آرشا پادشاه زندگی ما

خون اومدن سر آرشا

وای که دوباره یه اتفاق خیلی بد اما به خیر گذشت نمیدونم گلم این اتفاقا یعنی چی ؟ کار خداست؟ بی احتیاطی ما ؟یا خودت؟ البته به شیطون بودنت که شکی نیست خدا از دیوار می خوای بری بالا می گم مامان آخه از دسته مبل بالاتر که روی دیوار نمی تونی بری ناراحت می شی و بهت بر می خره خدا من که هر لحظه مثل دیونه ها از این ور به اون ور می رم دنبالش سرم دیگه گیج میره از بس می چرخم دنبالش ولی دیگه این اتفاقا چیه 5 شنبه که از سر کار اومدیم اول رفتیم خونه مامان بابایی که یه سر بزنیم به عمه که از مشهد اومده بود یه لحظه گلم اوفتادی از روی توپ و سرت خورد به لوله گاز وای می دونستم یه اتفاقی افتاد البته همه انکار می کردن که نخور...
14 مرداد 1391

زخمی شدن مامان و آرشا به دست آرشا

سلام گلم چی بگم و از کجا بگم از پیشونی خودم اول یا نه بزار از چشم خودت بگم اصلا بزار از اول تعریف کنم دیشب از راه ساعت ٨:٣٠ رفتیم خونه و نیم ساعت بعد افطار بود داشتم اول عوضت می کردم که سریع برمو افطاری برا بابایی درست کنم که یه باره دیده یه چوب(چوب جا حوله ایت )خورد وسط پیشونیم وای ی ی ی خدای مننننننننننننننننننن ننننننننننننننن پیشونیم باد کرده و اومده جلو هنوزم درد دارم این بلا مک بود سر من در آوردی رفتی سراغ صندلی آشپزخونه که یه باره با صدای جیغت با بابایی اودیم دیدیم پایه صندلی رفته خودره به چشمت خدا رحم کرد پشت چشمت زخم شده خدا آرشا کم شیطونی کن مامان آخه این چشمای قشنگت چه گناهی کرده حالا پیشونی من به کنار خود...
2 مرداد 1391
1